
تومثل رازپايئزي ومن رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شدقسم برشب نميدانم
تومثل شمعداني ها پراز رازي تو زيبايي
ومن درپيش چشمانت به مشت خاك گلدانم
ندانم من چه بايد كرد با اين روح آشفته
به فريادم برس اي عشق كه امشب من پريشانم
تودنياي مني اي عشق بي انتهاوساكت وسرشار
ومن تنها در اين دنيا باغم در گريبانم.....
نظرات شما عزیزان:
|